علل وقوع جنگ جهانی دوم

مقاله

Mark Cartwright
توسط ، ترجمه شده توسط Arash Taheri
منتشر شده در 26 March 2024
چاپ مقاله

می توان پیمان صلح خشن و بیرحمانه ورسای که بلافاصله پس از پایان جنگ جهانگیر اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) امضا شد و همچنین بحران اقتصادی دهه ۱۹۳۰ را از عوامل ابتدایی جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) به شمار آورد ، در حالیکه دلائل محکم تر آن جنگ سیاست های تجاوزگرانه آلمان ، ایتالیا ، و ژاپن نسبت به کشورهای همسایه خود بود. یک اروپای ضیعف و تقسیم شده ، ایالات متحده آمریکا که سیاست انزوا طلبی در پیش گرفته بود ، و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فرصت طلب همه در راه رسیدن به صلح مصمم بودند ، اما سیاست مماشات همان چیزی را که همگان از آن واهمه داشتند به بار آورد : جنگ جهانی هولناک و دراز مدتی دیگر.

دلائل عمده وقوع جنگ جهانی دوم از این قرار می باشد :

  • معاهده بیرحمانه ورسای
  • بحران اقتصادی دهه ۱۹۳۰
  • ظهور فاشیسم
  • تسلیح مجدد آلمان
  • کیش شخصیت آدولف هیتلر
  • سیاست مماشات که به وسیله قدرتهای غربی در قبال آلمان نازی اتخاذ شد
  • معاهده مبتنی بر منافع مشترک بین دول محور
  • عدم پیمان میان متفقین
  • توسعه طلبی ارضی آلمان ، ایتالیا ، و ژاپن
  • پیمان آلمان نازی- شوروی
  • حمله آلمان نازی به لهستان در سال ۱۹۳۹
  • حمله ژاپن به پایگاه دریایی آمریکا در پرل هاربر.

معاهده ورسای

آلمان در جنگ جهانی اول شکست خورد ، و دول فاتح در آن جنگ پیمان بیرحمانه ای را منعقد کردند تا بدان وسیله اطمینان یابند که هزینه های جنگ به آنان پرداخت خواهد شد و هم این که آلمان مجددا در آینده به یک تهدید مبدل نشود . در حالیکه اقتصاد کشورهای اروپایی در جنگ به شدت آسیب دیده بود و آن کشورها بخش عمده ای از جمعیت خود را از دست داده بودند ، آن کشورهای پیروز هرگز در قبال آلمان نرمش از خود نشان ندادند ، چرا که آلمان در جنگ اول تا آستانه پیروزی پیش رفته بود و صنایع آن کشور نیز دست نخورده باقی مانده بود. آلمان بدین ترتیب یک دولت خطرناک به شمار می رفت. بهرحال ، بریتانیا و فرانسه به دنبال یک قرارداد کاملا تنبیهی نبودند ، چرا که این عمل می توانست به آتش نفرت دامن بزند و از این که آلمان به یک بازار پر سود برای صادرات کشورهای دیگر تبدیل شود ممانعت به عمل می آورد.

آلمان می بایست مسئولیت کامل جنگ جهانی اول را به عهده می گرفت ، که این امر ، خود بدان معنا بود که آلمان مقصر اصلی برافروختن آتش جنگ اول به شمار می رفت.

مفاد صلح در معاهده ورسای اعمال شده بود ، پیمانی که در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹ به وسیله همه طرفهای جنگ به استثنای شوروی امضا شد. منطقه راین می بایست از افراد و ادوات نظامی تخلیه می شد تا به عنوان یک منطقه حائل مابین آلمان و فرانسه قرار بگیرد. همه مستعمرات آلمان و همین طور ناحیه سار ، که منطقه ای سرشار از زغال سنگ بود ، از ید حاکمیت آلمان منتزع می شد. مناطق صنعتی سیلزی علیا و دالانی که به دریا منتهی می شد ، که این دالان منطقه دانتسیگ (گدانسک) را شامل می شد به لهستان واگذار شد و بدین ترتیب پروس شرقی از مابقی خاک آلمان منفک می شد. شهرهای آلزاس و لورن نیز به فرانسه واگذار شد. آلمان مجبور شد که به فرانسه و بلژیک غرامت جنگی بپردازد. نیروهای مسلح آلمان نیز محدود شد و آن کشور حق ساخت تانک ، هواپیما ، زیردریایی ، یا نبردناو را نداشت. در نهایت ، آلمان مسئولیت کامل جنگ را بر عهده گرفت ، که این بدان معنا بود که آلمان مقصر اصلی برافروختن آتش جنگ جهانی اول بود. بسیاری از آلمانی ها این پیمان صلح را برای خود حقارت بار می دانستند.

این معاهده نه کشور جدید را در اروپای شرقی به وجود آورد ، که این خود عامل اصلی در بروز بی ثباتی بود چرا که همه آن کشورها در مناطق مرزی با هم اختلاف داشتند ، و اقلیت های قومی زیادی وجود داشتند که خود را جزو کشوری دیگر به شمار می آوردند. آلمان ، ایتالیا ، و روسیه ، که پس از برطرف شدن هزینه های کمرشکن جنگ اول از نو قدرتی به دست آورده بودند ، طمع ورزی های توسعه طلبانه خود را معطوف این دولت های نوپا کردند.

Newspaper Front Page Declaring the Signing of the Treaty of Versailles
صفحه نخست روزنامه حاوی امضای معاهده ورسای
Kallen2021 (CC BY-SA)

در دهه ۱۹۲۰ ، آلمان دو پیمان مهم را امضا کرد. معاهده لوکارنو در سال ۱۹۲۵ به مرزهای غربی آلمان آرامش را باز می گرداند و همچنین به آن کشور اجازه می داد که در شرق نیز چشم انتظار تغییراتی باشد. پیمان بریان-کلوگ به وسیله ۵۶ کشور امضا شد . همه قدرتهای بزرگ قول دادند که در سیاست خارجی استفاده از زور و قوای نظامی را به یک سو نهند. در سال ۱۹۲۹ ، غرامت جنگی که بر طبق پیمان ورسای آلمان ناگزیر از پرداخت آن بود از ۶.۶ میلیون پوند به ۲ میلیون پوند کاهش یافت. در سال ۱۹۳۲ ، کل آن غرامت جنگی ملغی شد. همه این غرائم در پیمان صلح ورسای پیش بینی شده بود ولی در خلال دهه ۱۹۳۰ ، شبکه در هم تنیده دیپلماسی در اروپا به واسطه رکود اقتصادی به سرعت در حال از هم پاشیدن بود.

بحران اقتصادی

رکود اقتصادی که پس از سقوط بازار سهام وال استریت در سال ۱۹۲۹ به وجود آمد ، بحران اقتصادی را در بسیاری از کشورها در دهه ۱۹۳۰ موجب شد. تجارت جهانی ، و قیمت کالاها سقوط کرد ، و بیکاری گسترده ای به وجود آمد. در سال ۱۹۲۳ در آلمان ، تورم افسار گسیخته ای شکل گرفته بود، که بهمین خاطر پس اندازهای بانک ارزش خود را از دست می داد ، و این ضربه مهلکی بود که بسیاری از افراد طبقه متوسط آلمان هرگز نتوانستند آن را فراموش کنند. وام های بانکی که به شکل مستمر از ایالات متحده به آلمان سرازیر می شد ( طرح داوز ) ، و اقتصاد آلمان به آن متکی بود ، متوقف شد. پس از سقوط تجارت بین المللی نگرش خصومت آمیزی بین بسیاری از دولت ها به وجود آمد. ایالات متحده ، بزرگترین وام دهنده آن زمان ، سیاست انزواطلبی را در پیش گرفته بود . برتانیا و فرانسه نیز به حفظ مستملکات خود می اندیشیدند. تاکید بر تولید داخلی و وضع تعرفه های تجاری به یک امر متعارف تبدیل شده بود.

آلمان مصمم شد تا به خودکفایی برسد و بیش از این به شرکای تجاری خود متکی نباشد ، سیاستی که تنها از طریق کسب منابع طبیعی به وسیله اشغال نظامی کشورهای دیگر میسر بود. آلمان برای فرار از این تنگنای مالی باید به تسلیح مجدد خود رو می آورد که همین امر باعث شد که بسیاری از افراد در کارخانه ها و نیروهای مسلح مشغول به کار شوند. این سیاست نه تنها شامل انبار کردن و انباشتن سلاح ها می شد بلکه اقتصادی را به وجود می آورد که به یک جنگ تمام عیار سوق داده شده بود ، جایی که منابع ، انرژی ، کارخانه ها ، و نیروی کار زبده در وهله اول به صنایع نظامی اختصاص داده می شد.

Adulation of Hitler, Bad Godesberg
هیتلر در میان تشویق مردم ، باد گودسبرگ
Bundesarchiv, Bild 183-H12704 (CC BY-SA)

هیتلر و حزب نازی

احزاب ملی گرای فاشیست در اروپا به خوبی کار خود را انجام می دادند. از سال ۱۹۲۲، ایتالیا تحت حاکمیت بنیتو موسولینی (۱۸۸۳-۱۹۴۵) ، رهبر حزب فاشیست آن کشور بود. در سال ۱۹۳۹ ، اسپانیا نیز در دست ژنرال فرانکو (۱۸۹۲-۱۹۷۵) رهبر فاشیست آن کشور قرار داشت‌. در آلمان ، آدولف هیتلر (۱۸۸۹-۱۹۴۵) رهبر حزب فاشیست ناسیونال سوسیالیست ( حزب نازی ) بود ، بزرگترین حزبی که پس از انتخابات جولای و نوامبر ۱۹۳۲ شکل گرفته بود. احزاب فاشیست در کشورهای دموکراتیک نظیر بریتانیا نیز به وجود آمده بود. رهبران کاریزماتیک احساسات ملی گرایانه مردمی خود را به طرز فکری بسیار شوم و مهلک سوق داده بودند : فاشیسم. احزاب فاشیست ، گرچه در کشورهای مختلف دارای تفاوت هایی بودند ، ولی دارای برخی اهداف مشترک نیز بودند. رهبران فاشیست خواهان قدرت مطلقه بودند ، و برای رسیدن به این نظم نوین به یکسان سازی طرز تفکر مردم کشور خود ، سیاست خصمانه نسبت به بیگانگان ، خشونت روزمره ، حس تحقیر نسبت به ضعفا ، و نفرتی بی حد و حصر نسبت به عقاید مخالفان روی آوردند (Dear,274). احزاب فاشیست در ابتدا به واسطه فعالیت کمونیسم که پس از پیروزی انقلاب روسیه به سال ۱۹۱۷ بسیاری به آن به تهدید می نگریستند محبوبیت به دست آوردند. در کشورهای غربی ، بدگمانی عمیق نسبت به کمونیسم مانع از آن شد که اتحاد نظامی و سیاسی قدرتمندی از همان آغاز شکل گیری شوروی با آن کشور حاصل شود ، که این امر شاید میتوانست از بروز جنگ جلوگیری کند.

جواز برای تسلیح مجدد آلمان بخشی از سیاست مماشات بود.

هیتلر به مردم آلمان وعده میداد که انتقام معاهده تحقیر آمیز ورسای را خواهد گرفت و همین طور به بیان این مطلب می پرداخت که آلمان را به شکوه پیشین خود باز خواهد گرداند. بسیاری از آلمانی ها بر این باور بودند که ستاد عالی فرماندهی ارتش آلمان در جنگ اول به آنها خیانت کرده بود و خود مردم نیز از دولت های ائتلافی پی در پی و بی پایان که پس از جنگ اول بر سر کار می آمدند به ستوه آمده بودند. هیتلر ، که خود هیچ وابستگی به هیئت حاکمه آن زمان نداشت ، آغازی نوین را بنا نهاد و بیشتر از همه ، در دوره ای که بیکاری و فقر به بالاترین میزان رسیده بود وعده اشتغال زایی و تامین نان مردم را می داد.

حزب نازی وعده اقتصادی پویا را می داد که توسعه طلبی آلمان را قدرتمند می ساخت ، که این حس کشورگشایی از منظر آلمانی ها مجاهدتی باشکوه بود ، و فضائل جنگ در آن تقدیس می شد. نازیسم خواهان Lebensraum ( ایجاد فضای حیاتی ) برای مردم آلمان بود - سرزمین هایی جدید که آلمانی ها می توانستند در آن به ثروت و رفاه برسند. نازیسم از جهودان ، نژاد اسلاو ، کمونیست ها ، و طرفداران اتحادیه کارگری به عنوان دشمنان داخلی و اصلی خود یاد میکرد ، افرادی که بنا به ادعای نازی ها مانع از آن می شدند که آلمان توان بالقوه خود را به فعل برساند. نازیسم خواهان نبرد و تنازعی بین المللی بود که آلمانی ها به واسطه آن می توانستند تقدیر خود را محقق سازند و خود را به عنوان نژاد برتر عیان سازند. این ایده ها که هیچ یک از منظر افراط گرایی جدید نبودند، وقوع جنگ را ناگزیر می ساختند. استدلالی که بر مبنای آن رژیم های توتالیتر خواهان جنگ بودند و از آن سو دموکراسی های لیبرال برای ایجاد رفاه به دنبال صلح بودند ممکن است ساده انگارانه تلقی گردد ولی درجه ای از حقیقت در آن مستتر است. هیتلر وعده می داد رایش سوم ۱۰۰۰ سال دوام خواهد آورد و ، با استفاده از پروپاگاندا یا جنگ روانی ، نمایش ، و سرکوب بیرحمانه عقاید دیگر ، بسیاری بر آن بودند که او با مهارت دیدگاه هایی را که از مدتها پیش در آلمان و اتریش ریشه دوانیده بود برای نیل به اهداف خود به خدمت گرفت. همان گونه که F. Mcdonough خاطر نشان کرده است ، هیتلر همچون نوازنده ای بود که نغمه های کهن و قدیمی را با آلات موسیقی مدرن می نواخت"(93).

در ژانویه ۱۹۳۳ ، پاول فون هیندنبورگ ( ۱۸۴۷-۱۹۳۴ ) رییس جمهور آلمان ، که هیچ گزینه ای پیش روی خود نداشت ، از هیتلر دعوت کرد تا مقام صدارت عظمی را بپذیرد. هیتلر پس از در هم کوبیدن سیستماتیک همه مخالفین ، سیاست داخلی خود را آشکار کرد و رژیمی توتالیتر بنیان نهاد ، و این همان چیزی بود که وی در کتاب خود Mein Kampf ( نبرد من ) در سال ۱۹۲۴ وعده داده بود. زمانی که هیندنبورگ در آگوست ۱۹۳۴ درگذشت ، هیتلر مقام ریاست جمهوری و صدارت عظمی را در هم آمیخت و خود را به عنوان رهبر آلمان با لقب فوهرر به معنای پیشوا معرفی نمود. هیتلر خود دولت بود ، آنچه که وی برای نیل به رویای ناممکن خود نیاز داشت تسلیح مجدد آلمان بود.

Bismarck at Sea
نبردناو بیسمارک در دریا
Bundesarchiv, Bild 193-04-1-26 (CC BY-SA)

تسلیح مجدد آلمان

هیتلر بر آن بود ، نیروهای مسلح را از نو بسازد. علی رغم همه محدودیت های اعمال شده به وسیله معاهده ورسای که هیتلر در مارس ۱۹۳۵ آن را فسخ کرد ، تسلیح مجدد آلمان به سرعت در حال پیگیری بود. ارتش آلمان تقریبا چهار برابر آن تعداد بود که در قرارداد ورسای در نظر گرفته شده بود . در نهایت ، قدرتهای غربی ناگزیر شدند رویکرد محدود سازی خسارت در قبال آلمان را در پیش بگیرند. در ژوئن ۱۹۳۵ ، توافق دریایی انگلیس و آلمان امضا شد ، که به موجب آن نیروی دریایی آلمان به ۳۵ درصد نیروی دریایی بریتانیا می رسید و به هیتلر اجازه می داد تا کشتی های غول پیکر جدید نظیر نبردناو بیسمارک را بسازد.

نمونه دیگری از کیش شخصیت آدولف هیتلر ، آن بود که نیروهای مسلح می بایست شخصا به هیتلر سوگند وفاداری یاد کنند. به واسطه سیاست تسلیح مجدد ، آلمان تا سال ۱۹۳۸ تقریبا توانست بیکاری را ریشه کن سازد. هیتلر وعده های خود به مردم را محقق ساخته بود‌. ماشین جنگی آلمان با هزینه فراوان در راه ساخته شدن بود. تسلیحات مستلزم واردات گسترده مواد خام بود ، و از آنجا که از سال ۱۹۳۹ آلمان از پرداخت دیون خود طفره می رفت خرید آن مواد امکان پذیر نبود. اشغال سرزمین هایی که آن منابع در آنها یافت می شد راه حل ساده ای برای این مشکل بود. به شکل قابل توجهی ، آلمان در زمینه تسلیحات نسبت به دشمنان خود برتری داشت ، اما این وضع تا دیر زمانی نمی توانست ادامه یابد. از نظر هیتلر ، زمان برای حمله فرا رسیده بود.

مماشات

جواز برای تسلیح مجدد آلمان بخشی از سیاست مماشات بود : بر مبنای این خط مشی امتیازات منطقی و قابل توجهی به آلمان داده می شد تا از وقوع جنگ فاجعه باری دیگر جلوگیری شود. سیاست مماشات ، که به وسیله بریتانیا ، فرانسه ، و ایالات متحده اتخاذ شد ، به معنای کسب صلح به هر قیمت نبود ، بلکه بدین معنا بود که آرام آرام ، این حس را به قدرتهای مخاصمه جو القا کنند که سیاست های خصمانه آنها الزاما به یک جنگ گسترده تر منتهی نخواهد شد. برای بازبینی دقیق این اقدامات ، ما باید به خط مشی های جهانی آن زمان در دهه ۱۹۳۰ نظری بیفکنیم.

League of Nations Cartoon
کارتون جامعه ملل
Leonard Raven-Hill (Public Domain)

جامعه ملل ( پیشگام سازمان ملل در روزگار کنونی ) پس از جنگ اول جهانی تاسیس شد تا منازعات بین المللی در آنجا فیصله یابد و صلح جهانی حفظ شود. گرچه وودرو ویلسون ( سالهای ریاست جمهوری ۱۹۱۳-۱۹۲۱ ) رییس جمهور ایالات متحده نقش چشمگیری در شکل گیری این سازمان داشت ، خود ایالات متحده هرگز به آن نهاد بین المللی نپیوست ، که این مساله خود تضعیف جدی آن نهاد را سبب شد. آلمان در سال ۱۹۲۶ به جامعه ملل پیوست ولی در سال ۱۹۳۳ از آن خارج شد ؛ ژاپن نیز در همان سال از جامعه ملل خارج شد. جامعه ملل نشان داد که از رسیدن به اهداف خود به کل ناتوان است ، بالاخص آن جایی که از پیشگیری از تجاوز ژاپن به منچوری در سپتامبر ۱۹۳۱ و حمله ایتالیا به حبشه ( اتیوپی ) در اکتبر ۱۹۳۵ عاجز ماند. بدون شک هیتلر این رویدادها را رصد می کرد و فقدان پاسخ نظامی جامعه ملل ، به همراه نیروهای مسلح جوان و نوبنیاد آلمان ، هیتلر را ترغیب کرد تا برای گسترش مرزهای آلمان خود را آماده کند.

از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵ ، هیتلر سیاست خارجی پر ابهامی را در پیش گرفت ، بطوری که گاهی وعده می داد دارای نیات صلح طلبانه است. بدین گونه با استفاده از ترفندهای دیپلماتیک نظیر انعقاد پیمان صلح با لهستان در ژانویه ۱۹۳۴ ، و بیان این مطلب در سال پس از آن که به دنبال انضمام اتریش به خاک آلمان نیست سایر کشورها را در حالت تردید و گیجی قرار داد. پس از آن ، از سال ۱۹۳۵ ، برنامه های او آشکارتر شد ، حتی اگر برخی مورخان مدعی شوند که هیتلر هیچ طرح و ایده ای نداشت و تنها از فرصت هایی که دشمنانش تقدیم وی نمودند کمال استفاده را برد. برخی مورخان مدعی هستند که هیتلر دارای آزادی عمل کامل برای تامین منویات خود نبود ، چرا که دسته بندی و هرج و مرج در حزب نازی موانعی بر سر راه او قرار داده بود.

در مارس ۱۹۳۵ ، منطقه سار به دنبال یک همه پرسی به سرزمین آلمان بازگشت. در همان سال خدمت وظیفه در آلمان برقرار شد . در مارس ۱۹۳۶ ، آلمان منطقه راین را اشغال کرد. در اکتبر ، آلمان و ایتالیا بر طبق معاهده رم-برلین به هم پیمان های یکدیگر بدل شدند و دول محور را به وجود آوردند. در نوامبر ۱۹۳۶ ، ایتالیا و آلمان ( پس از آن ژاپن ) پیمان ضد کمینترن را امضا کردند ، پیمانی که همیاری آن دولتها در ساخت یک امپراطوری را نشان می داد و در حکم جبهه ای متحد علیه کمونیسم بود. در مارس ۱۹۳۸ ، هیتلر آنشلوس ، یا همان الحاق اتریش به آلمان و اتحاد آن دو ملت را عملی کرد. هیتلر که به واسطه عدم پاسخ دهی مناسب و قدرتمند جامعه ملل جرات بیشتری یافته بود ، منطقه سودت ، ناحیه ای صنعتی در چک اسلواکی که دارای مرز مشترک با آلمان بود را اشغال کرد ، با این دستاویز که اقلیت آلمانی ساکن در آن منطقه سرکوب شده اند. قدرتهای غربی علی رغم اینکه فرانسه و شوروی قرارداد کمک رسانی به کشور چک اسلواکی را امضا کرده بودند هیچ واکنش نظامی به این اقدام هیتلر نشان ندادند. توافق مونیخ در سپتامبر ۱۹۳۸ بین آلمان ، فرانسه ، ایتالیا ، و بریتانیا امضا شد ، که به موجب آن مرزهای جدید آلمان به رسمیت شناخته شد. شوروی به این توافق دعوت نشد ، که این عمل خود آخرین فرصت از دست رفته برای ایجاد جبهه ای متحد علیه فاشیسم بود - که شاید بتوان گفت اینجا دول غربی هزینه گزافی را بابت پی گرفتن سیاست مماشات بدون در نظر گرفتن استراتژی های محتمل دیگر متحمل شدند. نویل چمبرلن ( سالهای نخست وزیری ۱۹۳۷-۱۹۴۰) نخست وزیر بریتانیا ، کاغذی را که امضای هیتلر پای آن بود در مقابل دیدگان روزنامه نگاران تکان می داد ، و با اطمینان اعلام کرد که وی به صلحی با افتخار دست یافته ( Dean,597 ) و همین طور گفت که صلح در زمانه ما تحقق یافته است" ( McDonough ). چمبرلن در همان سال نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد.

Chamberlain, Daladier, Hitler, & Mussolini, Munich 1938
چمبرلن ، دالادیه ، هیتلر ، و موسولینی ، مونیخ ۱۹۳۸
Bundesarchiv, Bild 183-R69173 (CC BY-SA)

مماشات سیاست جذابی برای رهبران غربی به شمار می آمد چرا که وحشت و ترس جنگ جهانی اول همچنان در ذهن و ضمیر مردم باقی مانده بود. فرانسه ، بخصوص در این برهه از لحاظ سیاسی تضعیف شده بود ، چرا که در خلال دهه ۱۹۳۰ شانزده دولت ائتلافی در آن کشور بر سر کار آمده بودند. بریتانیا نیز از آن ترس داشت که با بروز جنگ بزرگ دیگری امپراطوری خود را از دست بدهد. افکار عمومی نیز در کشورهای فرانسه و بریتانیا و ایالات متحده ، عمیقا علیه جنگ و تسلیح مجدد بسیج شده بود. به علاوه ، تردیدی وجود نداشت که هیتلر به گسترش مرزهای آلمان ادامه خواهد داد ؛ یقینا ، او وعده داده بود که اهداف جاه طلبانه خود را برای بازگرداندن قلمروهای آلمان پیش از جنگ اول به یک سو نهاده است. در نهایت ، سیاست مماشات ، حتی اگر در نظر داشته باشیم که سیاستی با کمترین اقبال برای موفقیت بود ، باعث شد که رهبران غربی زمان زیادی را در راه پیروی از آلمان و تسلیحات آن کشور صرف کنند. در بریتانیا و فرانسه ، لابی های قدرتمندی وجود داشتند که تسلیح مجدد را در آن دوران پرآشوب اقتصادی اتلاف منابع می دانستند و خاطر نشان می کردند که آلمان پنجمین هدف بزرگ برای صادرات بریتانیا است. اکنون که به گذشته می نگریم در می یابیم که سیاست مماشات حماقتی بیش نبود ، چرا که هیتلر به دنبال آن بود تا سرزمین های بیشتری را اشغال کند ، و سابقه او در زیر پا گذاشتن معاهدات خود گواهی بر این امر بود که مذاکره با وی بی حاصل است . شاید دور نگه داشتن صنایع سنگین کشور چک از چنگ آلمان به جای اعلان جنگ به آن کشور پس از تجاوز به لهستان گزینه بهتری می بود ، ولی بریتانیا ، فرانسه ، و شوروی آشکارا برای جنگ آمادگی نداشتند. تا قبل از سال ۱۹۳۹ هیچیک از این کشورها اقتصاد جنگی در کشور خود به وجود نیاورده بودند.

حمله به لهستان

در سال ۱۹۳۹ ، فعالیت گسترده در آلمان و ایتالیا برای اشغال هرچه بیشتر کشورهای اروپایی وجود داشت. در مارس ۱۹۳۹ ، آلمان مابقی چک اسلواکی و مِمِل ( بخشی از لیتوانی ) را به رایش سوم منضم کرد. قدرتهای غربی به شکل گسترده ای از حمله نازی ها به یهودیان آلمان وحشت زده شده بودند ، و اکنون این پرسش را مطرح می کردند که آیا اساسا مذاکره با این چنین رژیمی از نظر اخلاقی موجه است یا خیر. سیاست مماشات پایان یافته به نظر می رسید.

در ۳۱ مارس ، بریتانیا و فرانسه قول دادند که از مرزهای لهستان در برابر حمله احتمالی آلمان محافظت کنند ، و در آوریل آنها به رومانی نیز وعده مشابهی دادند. ترکیه و یونان نیز برای حفاظت از مرزهای خود با بریتانیا و فرانسه وارد مذاکره شدند. در نهایت برای رهبران بریتانیا و فرانسه روشن شده بود که فاشیست ها به توسعه طلبی ارضی خود به هر قیمتی ادامه خواهند داد. همچنین آتش جنگ داخلی در برخی کشورهای اروپایی شعله ور شده بود که نمونه آن جنگ داخلی اسپانیا بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ بود که در آن تسلیحات نظامی آلمان و ایتالیا از یک سو و سلاحهای شوروی در دیگر سو قرار گرفته بود. در آوریل ، ایتالیا آلبانی را اشغال کرد. در پایان ماه آوریل ، هیتلر توافق دریایی انگلیس و آلمان راملغی کرد. در می ۱۹۳۹ ، ایتالیا و آلمان اتحاد نظامی ، موسوم به پیمان پولادین را امضا کردند.

در آگوست ۱۹۳۹ ، آلمان قرارداد عدم تجاوز با شوروی ، موسوم به پیمان مولوتوف-ریبن تروپ ( پیمان آلمان نازی - شوروی ) را امضا کرد ، که به واسطه نام خانوادگی وزرای خارجه آن دو دولت به آن نام شهرت یافت. جوزف استالین ( ۱۸۷۸-۱۹۵۳) رهبر شوروی کاملا از این موضوع آگاه بود که بریتانیا و فرانسه تا زمانی که هیتلر به تصرفات خود به سوی شرق اروپا ادامه دهد با وی مماشات خواهند کرد. احتمال امنیت مشترک ( اقدام مشترک بریتانیا ، فرانسه ، و شوروی ) به واسطه بی اعتمادی بین آنها محقق نشد. پیمان آلمان نازی-شوروی ، در عوض ، به استالین این اجازه را داد تا قسمت شرقی لهستان را متصرف شود و کشور خود را برای مدتی از آتش جنگ دور نگه دارد ، و برای آن کشور فرصت ذی قیمتی را برای تسلیح مجدد فراهم کند. شاید ، بتوان گفت ، که جنگ آلمان در جبهه غرب علیه بریتانیا و فرانسه - چک سفید استالین برای هیتلر - به شکل قابل توجهی آن سه کشور را تضعیف کرد و باعث شد که کشورهای غربی نتوانند تهدید خود را متوجه شوروی کنند.

Explosion of USS Shaw, Pearl Harbour
انفجار کشتی یو اس اس شاو ، پرل هاربر
Unknown Photographer (Public Domain)

اکنون اروپا به یک انبار باروت مبدل شده بود و تنها به یک جرقه نیاز داشت تا در آتش جنگ بسوزد. با حمله آلمان به لهستان در اول سپتامبر ۱۹۳۹ این جرقه زده شد . روز پس از آن ، چمبرلن به هیتلر هشدار داد که اگر عقب ننشیند آن جنگ ادامه خواهد یافت‌. هیتلر به این اولتیماتوم چمبرلن اعتنایی نکرد. در ۳ سپتامبر ، بریتانیا و فرانسه به منظور حفاظت از ملتهای آزاد و مستقل ، علیه آلمان اعلان جنگ کردند. ایتالیا نیز که در گوشه ای نشسته منتظر بود سودی عایدش شود ، برای مدت زمانی بی طرف ماند. جهان ، با نگرانی مفرط به آینده می نگریست. همه چیز واضح و روشن بود.

جنگ جهانی

جنگ صوری ، یعنی زمانی که متفقین و دول محور از رویارویی مستقیم با هم اجتناب کردند ، تا آوریل ۱۹۴۰ ادامه یافت زمانی که آلمان به نروژ حمله ور شد. در ماه می ، آلمان به کشورهای آلمان و بلژیک و فرانسه حمله کرد. آلمان توقف ناپذیر به نظر می آمد و تا پایان ماه ژوئن ، فرانسه نیز به چنگ آلمان گرفتار شد. در اکتبر ایتالیا به یونان لشکرکشی کرد. در سال ۱۹۴۱ ، آلمان یوگوسلاوی را اشغال کرد. تنها بریتانیا مانده بود که می بایست برای بقای خود با آلمان مبارزه کند تا آنکه هیتلر در ژوئن ۱۹۴۱ به خاک شوروی حمله ور شد ( عملیات بارباروسا ).

زمانی که ژاپن به پایگاه دریایی آمریکا در پرل هاربر ، هاوایی ، در ۷ دسامبر ۱۹۴۱ حمله کرد آن درگیری به یک جنگ جهانی مبدل شد. ژاپن پیش از آن نیز بخاطر نگرانی از ظهور ملی گرایی در چین به قسمتهای شرقی آن کشور تجاوز کرده بود و سپس قسمتهای عمده جنوب شرقی آسیا را به منظور احیای شکوه توسعه طلبی خود و دست اندازی به منابع طبیعی ، بالاخص نفت ، که واردات آن به ژاپن به واسطه تحریم های آمریکا محدود شده بود اشغال نمود. ژاپن احتمالا به این امید بود که جنگ در اروپا مانع از آن شود که کشوری با آنها مستقیما وارد جنگ شود ، ولی ایالات متحده در نهایت به آن جنگ پیوست. صلح تنها پس از تحمل چهار سال جنگ طولانی و پر مرارت محقق شد.

حذف آگهی ها
آگهی ها

پرسش و پاسخ

سه دلیل عمده جنگ دوم جهانی چه بود ؟

سه دلیل عمده آغاز جنگ دوم جهانی از این قرار می باشند : ۱. توسعه طلبی ارضی آلمان ، ژاپن ، و ایتالیا. ۲. سیاست مماشات که به وسیله متفقین در قبال آلمان نازی اتخاذ شد. ۳. تصمیم استالین برای اتحاد با آلمان.

کدام رخداد آتش جنگ دوم جهانی را بر افروخت ؟

اتفاقی که به شکل رسمی آغاز جنگ دوم جهانی را موجب شد حمله آلمان به لهستان در اول سپتامبر ۱۹۳۹ بود.

چرا متفقین زودتر به متوقف کردن هیتلر مبادرت نکردند ؟

متفقین ( بریتانیا ، فرانسه ، و ایالات متحده ) پیش از حمله هیتلر به لهستان او را متوقف نکردند چرا که آنان بر این باور بودند که خواسته های وی برآورده شده است ، و همین طور متفقین به دنبال جنگ جهانی دیگری نبودند ، و آنان از نقطه نظر نیروی انسانی و تولید سلاح آمادگی جنگ را نداشتند.

دربارۀ مترجم

Arash Taheri
I am arash taheri. I live in Iran. History, art, literature and philosophy are my field of interests.

دربارۀ نویسنده

Mark Cartwright
مارک نویسنده‌ای تمام‌وقت، پژوهشگر، تاریخ‌دان، و ویراستار است. به مقوله‌هایی همچون هنر، معماری، و کشف ایده‌های مشترک بین همۀ تمدن‌ها علاقۀ خاصی دارد. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته فلسفه سیاسی بوده و سرپرست بخش انتشارات دانشنامۀ تاریخ باستان (WHE) است.

ارجاع به این مطلب

منبع نویسی به سبک اِی پی اِی

Cartwright, M. (2024, March 26). علل وقوع جنگ جهانی دوم [The Causes of WWII]. (A. Taheri, مترجم). World History Encyclopedia. برگرفته از https://www.worldhistory.org/trans/fa/2-2409/

منبع نویسی به سبک شیکاگ

Cartwright, Mark. "علل وقوع جنگ جهانی دوم." ترجمه شده توسط Arash Taheri. World History Encyclopedia. تاریخ آخرین تغیی March 26, 2024. https://www.worldhistory.org/trans/fa/2-2409/.

منبع نویسی به سبک اِم اِل اِی

Cartwright, Mark. "علل وقوع جنگ جهانی دوم." ترجمه شده توسط Arash Taheri. World History Encyclopedia. World History Encyclopedia, 26 Mar 2024. پایگاه اینترنتی. 02 Dec 2024.