پادشاهی میانه ی مصر باستان

تعریف

Joshua J. Mark
توسط ، ترجمه شده توسط Rihanna Ahmadi
منتشر شده در 04 October 2016
در زبان های دیگر موجود است: انگلیسی, فرانسوی, یونانی, اسپانيايي, ترکی
Statue of Amenemhat III (by Osama Shukir Muhammed Amin, Copyright)
مجسمه ی آمنمهت سوم
Osama Shukir Muhammed Amin (Copyright)

پادشاهی میانه ( 1782-2040 ق.م) به عنوان عصر کلاسیک تاریخ مصر باستان یعنی زمانی که فرهنگ مصریان برخی از بهترین آثار هنری و ادبی خود را به وجود آورد معرفی می شود. در بین پژوهشگران بر سر اینکه پادشاهی میانه از کدام سلسله ها تشکیل شده است اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی معتقدند که نیمه ی آخر سلسله ی یازدهم و سلسله ی دوازهم و برخی معتقدند که سلسله های دوازدهم تا چهاردهم و برخی هم معتقدند که سلسله های دوازدهم و سیزدهم جزو پادشاهی میانه می باشند. ا

غلب سلسله ی دوازدهم به عنوان اولین سلسله از پادشاهی میانه در نظر گرفته می شود به این دلیل که در این سلسله پیشرفت چشمگیری در کیفیت هنر و معماری رخ داده است ولی این نکته را باید در نظر گرفت که این پیشرفت ها فقط در سایه ی ثباتی که سلسله ی یازدهم به ارمغان آورد حاصل می شد. با این حساب محتمل ترین تاریخ برای پادشاهی میانه 1782-2040 ق.م یعنی از اواخر سلسله ی یازدهم تا اواسط سلسله ی سیزدهم می باشد.

سلسله ی سیزدهم هرگز به قدرتمندی و ثبات سلسله ی دوازدهم نبود و در این سلسله به بیگانگانی به نام هیکسوس ها اجازه داده شد تا در مصر سفلی به قدرت برسند و در آخر هیکسوس ها چنان قدرتمند شدند که توانستند در مقابل سلسله ی سیزدهم قد علم کنند و در دوره ای به نام دوره ی انتقالی دوم ( 1570-1782 ق.م) حکمرانی کنند. طبق هر برآوردی از پادشاهی میانه، مصر در سلسله ی دوازدهم به نقطه ی عطف فرهنگ خود دست پیدا کرد و نوآوری هایی که دراین سلسله رخ داد بر تمام ادامه ی تاریخ مصر تأثیر گذاشت.

اصطلاحاتی مانند "پادشاهی میانه" و " دوره ی انتقالی دوم" در قرن نوزدهم میلادی توسط مصرشناسان جهت تسهیل در مدیریت بیشتر تاریخ طویل مصر به وجود آمد. مصریان باستان از چنین اصطلاحاتی برای دوره های تاریخی خود استفاده نمی کردند. دوره هایی که در آن مصر کشوری متحد و تحت کنترل یک دولت قدرتمند مرکزی بود به عنوان " پادشاهی" و دوره هایی که مصر متحد نبود و یا به آشفتگی طولانی مدت سیاسی و اجتماعی دچار بود به عنوان" دوره های انتقالی" نامگذاری شدند. هر کدام از این دوه ها ویژگی های بارز به خود را دارند، از جمله پادشاهی میانه ولی پژوهشگران مدعی شده اند که نمی توان پادشاهی میانه ی مصر را به هیچ دستاوردی مربوط دانست. Mark van de Mieroop در این باره می نویسد:

در حالی که هم اصطلاح مدرن "پادشاهی میانه" و هم ارائه باستانی آن ممکن است حاکی از این باشد که این دوره با پادشاهی قدیم و جدید برابری می کند ولی تفسیر پادشاهی میانه از بسیاری جهات دشوارتر از دوره های دیگر است. به بیان ساده می توان گفت که اهرام نماد پادشاهی قدیم و امپراطوری نمادی برای پادشاهی جدید هستند ولی هیچ ویژگی قابل مقایسه ای پادشاهی میانه را توصیف نمی کند. درواقع پادشاهی میانه یک دوره ی تحول بوده است.(97)

هرچند که می توان گفت شواهد فیزیکی موجود از این تحول خود خصوصیت بارز این دوره تلقی می شود. ادبیات و هنر پادشاهی میانه کاملا متمایز از ادبیات دوره های قبلی و تأثیرگذار بر دوره های بعد می باشد. هرچند که در پادشاهی میانه شاهد اهرام ساخته شده در پادشاهی قدیم و اقتدار دوره های بعدی نیستیم ولی مشارکت های انجام شده در این دوره به میزان قابل توجهی در تعریف فرهنگ مصر همانطور که در حال حاضر شناخته شده است، نقش داشته است.

تأثیرات دوره ی انتقالی اول

پادشاهی میانه پس از دوره ی انتقالی اول( 2040-2181 ق.م)، دوره ای که دولت مرکزی تقریبا تا حد عدم وجود دچار افول شد، به روی کار آمد. در این زمان مدیران محلی( نومارک ها) مستقیما برمناطق خود ( نوم ها) حکومت می کردند تا زمانی که دو حکومت موجود( هراکلئوپلیس در مصر سفلی و تبس در مصر علیا) بر مناطق محلی چیره شدند و یکدیگر را بر سر حکمرانی کشور به چالش کشیدند.

در زمان شاهزاده منتوهوتپ دوم( 2010-2061 ق.م) حاکمان هراکلئوپلیس مغلوب شدند و تبس پایتخت مصر شد. منتوهوتپ دوم به عنوان " منس دوم" گرامی شمرده می شد؛ اشاره به اینکه منس اولین پادشاه از دوره ی سلسله ای اولیه ( 2613-3150 ق.م) بود که مصر را برای اولین بار متحد کرد.

Mentuhotep II Head
سردیس منتوهوتپ دوم
Mark Cartwright (CC BY-NC-SA)

هرچند که حاکمان پادشاهی میانه سعی بر این داشتند که از حاکمان پادشاهی قدیم تقلید کنند و خود را مانند آنها بدانند و همچنین پژوهشگران به طور رسمی پادشاهی میانه را نمونه ی مشابه از سلسله ی قبل می دانند ولی ساختار سیاسی و اجتماعی این دوره کاملا متفاوت بوده است. دوره ی انتقالی اول درجه ای از ثروت و استقلال را به مناطق مصر معرفی کرد که تا قبل از آن در ساختار پادشاهی قدیم مصر با وجود یک دولت متمرکز کاملا قدرتمند وجود نداشت و زمانی که با اتحاد منتوهوتپ دوم دوره ی انتقالی اول به اتمام رسید این تغییرات فرهنگی به جا ماندند. اگرچه پادشاه دوباره حاکم کل مصر شد ولی مقامات تابع اغلب مانند پادشاهان جزئی رفتار و زندگی می کردند و همچنین یک سهولت در تحرک رو به بالا در جامعه به وجود آمد که تا قبل از آن وجود نداشت.

این تغییرات نسبت به دوره ی انتقالی اول به خصوص در هنر و ادبیات سلسله ی دوازدهم به وضوح مشهود است که همین امر باعث شد به دوره ی پادشاهی میانه لقب " عصر کلاسیک" داده شود. تأثیرپذیری بسیاری از مناطق متفاوت مصر در کشاورزی، آثار مکتوب، کتیبه ها، نقاشی ها و مقبره ها در دوره ی سلسله ی دوازدهم دیده می شود و به وضوح نشان می دهد که تأثیرات منطقه ای مورد استقبال و احترام قرار گرفته و بیان هنری در این زمان روانتر بوده است. آثارموجود از پادشاهی قدیم به وسیله ی خانواده ی سلطنتی سفارش داده می شد و تحت کنترل آنها بود و همگی از نظر ظاهر و سبک یکنواخت بودند در حالیکه آثار موجود از پادشاهی میانه از تنوع بیشتری برخوردار هستند. هیچ کدام از این تغییرات به جز در زیر سایه ی عصر انتقالی به نام دوره ی انتقالی اول صورت نمی گرفت.

دوره ی انتقالی اول و ظهور تبس

بعد از سقوط پادشاهی قدیم که بعد از سلسله ی ششم اتفاق افتاد، هیچ دولت قدرتمند مرکزی وجود نداشت. این تقسیم بندی دوره ها تا حدی به دلیل کارهای بزرگی بود که پادشاهان سلسله چهارم انجام دادند و اهرام را در جیزه بنا کردند. پادشاه اسنفرو اولین حاکم سلسله ی چهارم ساخت اهرام را آغاز کرد و الگویی از جابجایی منابع و نیروی کار انسانی برای ساخت مجموعه های وداع به وجود آورد. جانشینان وی، خوفو، خفره و منکائوره( سازندگان اهرام جیزه) سیاست های وی را دنبال کردند ولی این قضیه اتفاقی نیست که هرم خفره نسبت به هرم خوفو کوچک تر و مجموعه ی وی از هرم بزرگ خوفو شکوه کمتری دارد و یا اینکه هرم منکائوره از هرم خفره کوچک تر است. منابع عظیمی که برای این پروژه ها مورد نیاز بود با پایان کار پادشاهی قدیم تمام شدند.

تغییرات سیاسی و اجتماعی نسبت به دوره ی انتقالی اول به طور واضح در هنر و ادبیات سلسله ی دوازهم مشهود است و به همین دلیل است که پادشاهی میانه لقب " عصر کلاسیک" را به خود گرفته است.

مشکل فقط هزینه ی ساخت مجموعه های هرم نبود بلکه نگهداری آنها نیز مسئله ساز بود. نگهداری از این مجموعه ها بر عهده ی کاهنان و مقامات محلی یا همان نومارک های منطقه گذاشته شد و این افراد از خزانه ی دولت پول دریافت می کردند. هرچه که پول بیشتری از پایتخت مصر یعنی ممفیس به این نواحی منتقل می شد این نواحی ثروتمندتر می شدند و با محبوبیت بیشتر آیین خدای خورشید رَع، کاهنان قدرت و ثروت بیشتری به دست می آوردند. به همین دلیل و با وجود مسائل دیگر، پادشاهی قدیم به آخر راه خود رسید.

در دوره ی انتقالی اول، این نومارک ها که به قدرت رسیده بودند و مناطق خود را بدون دخالت ممفیس اداره می کردند، به پادشاهان این مناطق تبدیل شدند. آنها قوانین را تصویب و اجرا و مالیات ها را جمع آوری می کردند ولی از این مالیات ها سهمی برای پادشاه که هنوز هم در تلاش بود تا از پایتخت قدیمی حکمرانی کند در نظر نمی گرفتند. گوناگونی و تفاوت بین این مناطق در این دوره در هنر و معماری آنها مشهود است به طوریکه که بیانگر فردیت هر منطقه ی جداگانه است.

در این زمان، تبس یک شهر کم اهمیت در کرانه ی رود نیل بود و اعتبار بیشتری نسبت به شهرهای دیگر مصر نداشت. پادشاهان ممفیس پایتخت را به هراکلئوپلیس تغییر دادند احتمالا در تلاش بر اینکه قدرت بیشتری بر جمعیت بزرگتر آنجا به دست بیاورند ولی مانند پایتخت قبلی در اینجا هم ناکارآمد باقی ماندند. حدود سال 2125 ق.م یک نومارک از تبس به نام اینتف اقتدار هراکلئوپلیس را به چالش کشید و شورشی را آغاز کرد که تبس را به عنوان رقیب هراکلئوپلیس رقم زد. هرچه تبس قدرت و ثروت بیشتری پیدا کرد جانشینان اینتف هم صاحب زمین های بیشتری شدند و به قدرت و ثروت بیشتری دست پیدا کردند. مقبره های جدید و بهتر و کاخ های باشکوه تری ساخته شد تا اینکه، با ظهورمنتوهوتپ دوم و شکست هراکلئوپلیس، تبس پایتخت مصر شد.

منتوهوتپ دوم و سلسله ی یازدهم

اگرچه منتوهوتپ دوم به منس دوم یعنی کسی که مصر را برای بار دوم متحد کرد تبدیل شد و در دوره ای از پادشاهی میانه حکمرانی کرد ولی در واقع مسیر رسیدن به این وحدت توسط اینتف اول آغاز و توسط جانشینان وی کامل شد. منتوهوتپ اول(2115 ق.م) راه اینتف اول را ادامه داد و نوم های اطراف را برای تبس فتح کرد و باعث بهبود وضعیت و افزایش قدرت تبس شد. جانشینان وی سیاست های او را دنبال کردند ولی واهانخ اینتف دوم ( 2063-2112 ق.م) بعضی از مهم ترین اقدامات را جهت اتحاد برای تصرف شهر آبیدوس انجام داد و خود را به عنوان " شاه مصر علیا و سفلی" معرفی کرد. واهانخ اینتف دوم موقعیت شهر تبس را با حکمرانی عادلانه و رهبری اردوکشی های نظامی علیه هراکلئوپلیس که باعث ضعیف شدن تسلط پادشاهان ممفیس در منطقه ی آنها شد، بیش از پیش استحکام بخشید.

منتوهوتپ دوم حکومت خود را بر پایه ی این موفقیت های اولیه بنا نهاد و در نهایت هراکلئوپلیس را شکست داد و بعد از آن نوم هایی را که به پادشاهان قبلی وفادار مانده بودند مجازات کرد و به نوم هایی که تبس را گرامی داشتند پاداش داد. در حالیکه پروسه ی اتحاد در جریان بود، منتوهوتپ دوم توجه خود را معطوف به حکمرانی، دستاوردهای نظامی و ساخت و ساز کرد. Margaret Bunson در این باره می نویسد:

عصر سقوط هراکلئوپلیس و آغاز به کار منتوهوتپ دوم عصر دستاوردهای عظیم هنری و ثبات در مصر بود. یک دولت قدرتمند اوضاع و شرایطی را ایجاد کرد که فعالیت خلاقانه ی زیادی در آن اتفاق افتاد. در این دوره بزرگترین بنای یادبود در تبس، در کرانه ی غربی رود نیل و در ناحیه ای موسوم به دیرالبحری ساخته شد. در آنجا منتوهوتپ دوم مجموعه ی وداع بزرگ خود را ساخت، بنایی که بر معماری سلسله ی هجدهم تأثیر گذاشت. خانواده ی سلطنتی منتوهوتپ انواع هنر را تشویق می کردند و به قدرت نظامی برای ایجاد مرزهای جدید و عملیات جدید استخراج متکی بودند.(78)

جانشین منتوهوتپ دوم یعنی منتوهوتپ سوم( 1998-2010 ق.م) سیاست های وی را دنبال کرد و دامنه ی این سیاست ها را گسترده تر کرد. وی به پونت یک هیئت اعزامی فرستاد و مرزهای شمال شرقی دلتا را تقویت کرد. جانشین وی منتوهوتپ چهارم (1991-1997 ق.م) است کسی که اطلاعات کمی از وی در دست می باشد به جز اینکه می دانیم وی وزیر خود مردی به نام آمنمهت را برای استخراج سنگ های معدن اعزام کرد. تمام هفت سال حکومت وی در آرامش گذشت ولی به احتمال زیاد وی با موفقیت همان سیاست های اجداد خود را دنبال کرده بود چرا که زمانی که آمنمهت جانشین وی شد کشور مصر در حال شکوفایی بود.

آغاز به کار سلسله ی دوازدهم

پژوهشگرانی که ادعا می کنند پادشاهی میانه به صورت جدی با سلسله ی دوازدهم آغاز شده است این ادعا را به دلیل سلطنت آمنمهت اول( 1962-1991 ق.م) و فرهنگی که سلسله ی وی به وجود آورده است بیان کرده اند. خانواده ی وی بر مصر حدود دویست سال حکومت کردند و یک کشور متحد قدرتمند که با سرزمین های همسایه تعامل قابل توجهی داشت به وجود آوردند.

زمانی که آمنمهت وزیر منتوهوتپ چهارم بود و به همراه هیئت اعزامی جهت استخراج سنگ برای پروژه های پادشاه فرستاده شد، دستور ساخت یک کتیبه را داد که در آن اتفاقات خارق العاده ای که وی تجربه کرده بود نقل شده است. اولا، یک غزال بر روی سنگی که قرار بود درب تابوت پادشاه شود زایمان کرد و این قضیه نشان از آن بود که این سنگ به درستی انتخاب شده است چرا که از باروری و زندگی برخوردار بود. دوما، باران سهمگینی شروع به باریدن کرد که بعد از اتمام آن مقادیر زیادی آب برای اعضای هیئت اعزامی به جای گذاشت.

این کتیبه ها بعدها اینگونه تفسیر شد که آمنمهت به وسیله ی خدایان انتخاب شده است تا پادشاه شود چرا که خدایان به وی این اجازه را داده بودند تا معجزه هایی را در زندگی تجربه کند که تنها تعدادی کمی از افراد شانس تجربه کردن آنها را داشتند. یک اثر به نام "پیشگویی نفرتی" که بعدا در پادشاهی میانه نوشته شد با این ادعا که قبل از سلطنت آمنمهت نوشته شده است، به این قضایا دامن زد و " پیشگویی" کرد که یک شاه که " از سمت جنوب می آید، آمنی، که مورد تأیید واقع شده و موجه است، بر اساس نام خود" کسی که بر مصر متحد حکومت می کند و دشمنان خود را در هم می کوبد".

آمنمهت اول به دلایل نامشخص، تبس را ترک و پایتخت و دربار خود را در شهری به نام ایچتاوی در جنوب ممفیس مستقر کرد. محل دقیق این شهر نامشخص است ولی احتمالا نزدیک لیشت بوده است و در اسناد به بیان ساده " محل اقامت" نامیده شده است. با توجه به ترجمه ی van de Mieroop نام ایچتاوی به معنای " آمنمهت کسی است که صاحب دو سرزمین (مصر) است" می باشد و بر اتحاد مصر تأکید دارد(101). آمنمهت احتمالا پایتخت را به این دلیل به منطقه ی لیشت منتقل کرد تا خود را از سلسله ی قبلی متمایز کند- کسانی که مصر را با زور و ستم متحد کردند- و خود را پادشاهی بی تعصب و بی طرف برای کل ملت معرفی کند.

لیشت به پایتخت قدیمی هراکلئوپلیس و منطقه ی حاصلخیز فیوم نزدیک بود بنابراین انتخاب آن به عنوان دربار و پایتخت نشان دهنده ی این بود که این سلسله فقط تبانی نیست و متعلق به همه ی مصریان است. این طور به نظر می رسد که نا آرامی قابل توجهی در اواخر سلطنت آمنمهت در درباراتفاق افتاده است و از شواهد اینگونه پیداست که وی به قتل رسیده است. درگذشت وی و جانشینی پس از آن زمینه ای برای متن مشهور ادبی مصری با عنوان "داستان سینوهه" به وجود آورد.

عصر کلاسیک پادشاهی میانه

جانشین آمنمهت اول سنوسرت اول (1926-1971 ق.م) است که شالوده ی کشور را استحکام بخشید و انواع پروژه های بزرگ ساختمانی را که ویژگی بارز پادشاهی قدیم و نمایانگر قدرت شاه بود، آغاز کرد که شامل یک معبد برای آمون در کارناک بود، درواقع با این کار ساخت مجموعه ی معبد بزرگ کارناک را آغاز کرد. آمنمهت اول مانند واهانخ اینتف دوم و منتوهوتپ دوم فقط به اعضای مورد اعتماد خانواده ی خود قدرت اعطا کرد و قدرت نومارک های محلی و کاهنان را کم کرد. یکی از راه هایی که وی توانست با آن قدرت نومارک ها را مهار کند به وجود آوردن اولین ارتش دائمی مصر بود. تا قبل از سلسله ی دوازدهم ارتش مصریان از سربازان وظیفه ای تشکیل می شد که به وسیله ی نومارک ها آموزش می دیدند و برای شاه فرستاده می شدند. آمنمهت اول اصلاحاتی در ارتش به وجود آورد و آن را مستقیم تحت کنترل خود قرار داد و با این کار قدرت شاه را افزایش داد.

سنوسرت اول هم این سیاست را دنبال کرد ودر نتیجه باعث ثروت و قدرت بیشتر سلطنت و ایجاد یک حکومت مرکزی با ثبات شد. بروکراسی سلسله ی دوازدهم بسیار تأثیرگذار بود درحالیکه ثروت تحت کنترل پادشاه بود ولی برخلاف پادشاهی قدیم به هر منطقه اجازه ی پیشرفت و شکوفایی داده می شد بدون اینکه به آنها قدرت بیش از اندازه بدهد. پادشاه به تمام مصر حکومت می کرد ولی مقامات به دلیل وفاداری ترفیع می گرفتند. Van de Mieroop در این باره می نویسد:

در تمامی مصر افراد ارزشمند و مفید موقعیت ویژه ی خود را با ساختن ستون های سنگی اعلام می کردند؛ این سنگ نوشته های بیوگرافی راجع به دستاوردهای آنها بود، از بسیاری از جهات، این دوره ی زمانی همان تنوع فرهنگی دوره ی قبلی را نشان می دهد.(101)

عدم تنش بین دربار و مقامات منطقه ای باعث موفقیت در ساخت پروژه های ساختمانی، گسترش مرزها، دفاع از کشور، تولیدات کشاورزی، بهبود شرایط شهرها و جاده ها و توسعه ی هنر و ادبیات شد. تمامی این پیشرفت ها باعث شدند تا مصر یکی از ثروتمندترین و باثبات ترین کشورهای جهان در آن زمان شود. Margaret Bunson در این باره می نویسد:

پادشاهان سلسله ی دوازدهم به سوریه و فلسطین یورش بردند و تا شاخه ی سوم رود نیل پیشروی کردند تا پست های تقویت شده ای را در آنجا به وجود آورند. آنها هیئت های اعزامی را با استفاده از مسیر زمینی و راهی از میان وادی تومیلات و دریاچه های تلخ به ساحل دریای سرخ فرستادند. این شاهان برای پیشرفت اقتصاد ملی پروژه های وسیع آبیاری و هیدرولیکی را در فیوم جهت بازیابی مزارع سر سبز آنجا آغاز کردند. زمین های کشاورزی با این سیستم ها قابل استفاده شدند و زندگی مصریان احیا شد.(78-79)

سنوسرت اول این برنامه ریزی ها را با تخلیه کردن دریاچه ی مرکزی فیوم جهت استفاده از کانال ها آغاز کرد. با این اقدام هم یک زمین حاصلخیز از کف دریاچه به وجود آمد هم اینکه آب برای دسترسی تعداد بیشتری از افراد آزاد شد. وی سازنده ی نیایشگاه سفید است؛ این سازه برای باستانشناسان و پژوهشگران بسیار ارزشمند است چرا که نام تمامی نوم های آن دوره بر آن حک شده است.

این نیایشگاه سفید جهت استفاده در ساخت معبد کارناک خراب شد ولی در سال های بین 1930-1927 میلادی بازسازی شد و امروزه هم قابل بازدید است. اگرچه پایتخت از شهر تبس جابجا شده بود ولی تبس همچنان محل ساخت معابد بود- به ویژه معبد بزرگ کارناک- که ساخت آن در زمان پادشاهی میانه و پادشاهی جدید ادامه داشت.

White Chapel
نیایشگاه سفید
Hannah Pethen (CC BY-SA)

هنر در پادشاهی میانه

در دوره ی پادشاهی میانه بیان هنری اگرچه هنوز هم در خدمت شکوه و جلال پادشاه یا خدایان بود ولی موضوع جدیدی پیدا کرد. حتی یک نگاه مقطعی بر متون پادشاهی قدیم نشان می دهد که آنها بیشتر در حوزه ی کتیبه ها بر روی بناهای یادبود، نوشته های هرم و آثار الهیاتی بوده اند. در پاشاهی میانه اگرچه هنوز هم شاهد حضور اینگونه آثار هستیم ولی ادبیات واقعی به وجود آمد که تنها در مورد پادشاه یا خدایان نبود بلکه با زندگی مردم عادی و تجربه ی بشری نیز سر و کار داشت. آثاری مانند " بانوی چنگ نواز" و " مناظره بین یک مرد و بای او ( Ba) " راجع به این موضوع بحث می کردند که آیا به راستی بعد از مرگ زندگی وجود دارد. شناخته شده ترین و محبوب ترین آثار منثور مانند " داستان ملوان کشتی شکسته" و " داستان سینوهه" از این دوران هستند.

Tale of Sinuhe (Berlin 10499)
داستان سینوهه( برلین 10499)
L. Baylis (Copyright)

مجسمه ها و نقاشی ها هم اغلب بر زندگی روزمره و اماکن عمومی تمرکز داشتند. نقاشی های نهرها و مزارع، مردم در حال راه رفتن و یا ماهیگیری در این دوره رایج بود. تصاویر فعالیت ها و زندگی روزمره درون مقابر کشیده می شد تا روح فرد مرده دوران زندگی که بر روی زمین سپری کرده بود را به یاد بیاورد و به سمت نیزارها یعنی بهشت زندگی پس از مرگ حرکت کند که این بهشت در واقع یک انعکاس از زندگی بر روی زمین بود که فرد پشت سر گذاشته بود. مجسمه ها حالت طبیعی تری به خود گرفتند و تکنیک های جدیدی برای به وجود آوردن تصاویر واضح تر و طبیعی تر به وجود آمدند.

ساخت معبد، با تقلید از مجموعه ی وداع بزرگ منتوهوتپ دوم درتبس، ادامه پیدا کرد تا یک رابطه ی بی نقص بین سازه و چشم انداز اطراف آن به وجود آورد که این امر باعث شد تقریبا تمام معابد ساخته شده در سلسله ی دوازدهم کم و بیش بازتابی از مجموعه ی منتوهوتپ دوم باشند. پادشاهان سلسله ی دوازدهم این نوع بیان هنری را ترویج می دادند و رابطه ی صمیمانه ی آنها با نومارک های محلی سلسله ی دوازدهم را تبدیل به یکی از بهترین سلسله های تاریخ مصر کرد.

پادشاه و نومارک ها

بعد از سنوسرت اول آمنمهت دوم (1895-1929 ق.م) به تخت نشست که احتمالا وی در کنار سنوسرت اول حکومت می کرده است. یک ویژگی متمایز پادشاهی میانه سلطنت همزمان بود که به موجب آن یک مرد جوان تر یعنی جانشین انتخاب شده ی پادشاه(معمولا پسر پادشاه) به همراه وی حکومت می کرد تا شرایط را درک کند و همه ی اصول را فرا بگیرد و از انتقال روان قدرت اطمینان حاصل شود. در بین پژوهشگران بر سر این مسئله که آیا این اقدام واقعا انجام می شده یا خیر اختلاف نظر وجود دارد؛ اگرچه در مورد آمنمهت دوم و جانشین وی سنوسرت دوم(1878-1897 ق.م) این قضیه بی شک وجود داشته است. عمل سلطنت همزمان با دو تاریخ برای دو حاکم بر روی کارتوش های رسمی قید شده است ولی منظور از این دو تاریخ مشخص نیست.

اطلاعات کمی در مورد سلطنت آمنمهت دوم در دست است ولی سنوسرت دوم به دلیل روابط خوب خود با نومارک های محلی و افزایش موفقیت مصر شناخته شده است. این نکته جالب توجه است که به ویژه در زمان سلطنت سنوسرت دوم، مقامات محلی مانند اواخر پادشاهی قدیم به ثروت زیادی دست پیدا کردند ولی این قضیه مانند پادشاهی قدیم برای سلطنت مشکل ساز نشد. Van de Mieroop در این باره می نویسد:

پادشاهان سلسله ی دوازدهم در شهر ایچتاوی قدرتمند بودند ولی در داشتن ثروت و موقعیت اجتماعی تنها نبودند. مقامات استانی که در زمان انتقالی اول کم و بیش مستقل بودند برای مدت طولانی در پادشاهی میانه اقتدار محلی خود را حفظ کردند، البته در محیطی که یک پادشاه بر کل کشور حکومت می کرد.(103)

با شواهد به دست آمده از بیوگرافی حکاکی شده در مقبره ی این مقامات محلی مانند آنچه در بنی حسن یافت شده است مشخص است که آنها کاملا به پادشاه خود وفادار بودند(حتی اگر این بیانات اغراق آمیز باشند). این مقابر همگی بزرگ و خوش ساخت و دال بر ثروت صاحبان خود هستند و همگی به نومارک ها یا دیگر مدیران منطقه ای تعلق دارند نه به افراد سلطنتی.

سنوسرت سوم و عصر طلایی مصر

بعد از سنوسرت دوم سنوسرت سوم(1860-1878 ق.م) به تخت نشست؛ وی قدرتمندترین پادشاه آن دوره بود و دوران سلطنت بسیار شکوهمند و مرفه ای داشت به طوریکه در دوران سلطنت خود مقام خدایی یافت. سنوسرت سوم کاندیدی برای افسانه ی سسوستریس است؛ فرعون بزرگ مصری که با استناد به نوشته های هرودوت به اروپا لشکرکشی و آنجا را استعمار کرد و با استناد به دیودوروس سیکولوس وی تمام جهان را تسخیر کرد. سنوسرت سوم بهترین کاندید برای سسوستریس است چرا که زمان سلطنت وی با گسترش نظامی به نوبی و افزایش ثروت و قدرت در مصر همراه است.

اعتبار نومارک ها در زمان سنوسرت سوم کاهش پیدا کرد و القاب آنها از سوابق رسمی حذف شد که این امرنشان می دهد این منصب ها و القاب توسط فرعون جذب شده است. این تفسیر به وسیله ی وجود نهاد مناطق بزرگتر تحت کنترل دولت مرکزی ثابت می شود. به نظر نمی رسد که خانواده هایی که دارای منصبی بوده اند آن را از دست داده باشند هرچند که مقابر بنی حسن نشان می دهند این القاب و منصب ها از آنها گرفته شده اند. بسیاری از زندگی نامه های نوشته شده داستان یک نومارک سابق را بازگو می کنند که تبدیل به یک مدیر سلطنتی شد که به شاه وفادار بود.

سنوسرت سوم نمونه ی بارز یک شاه جنگجو و تجسمی از ارزش فرهنگی مصریان از مهارت های نظامی و اقدام قاطعانه بود. وی رأس ارتش خود قرار داشت و شکست ناپذیر بود. لشکرکشی های وی به نوبی باعث گسترش مرزهای مصر شد و استحکاماتی که وی در مرزهای کشور ساخت بازرگانی را گسترش داد. سنوسرت سوم همچنین یک سفر به فلسطین را رهبری کرد و از آن پس روابط بازرگانی را با این منطقه افزایش داد.

Head of Senusret III
سردیس سنوسرت سوم
Osama Shukir Muhammed Amin (Copyright)

اگرچه پادشاهی میانه دوران با ثباتی همراه با موفقیت بود، اما هنوز هم شواهدی از شک و تردید در ادبیات و سایر نوشته های آن دوره یافت می شود. برای مثال " بانوی چنگ نواز" که در بالا به آن اشاره شد، وجود زندگی پس از مرگ را زیر سوال می برد و یک دیدگاه وجودی تر را تشویق می کند. " نوشته های نفرین"، اشیایی که بر روی آنها طلسم هایی برای از بین بردن دشمنان نوشته می شد، در پادشاهی میانه بیش از هر دوره ای در تاریخ مصر یافت می شوند. مصریان به جادوی "همدلانه " اعتقاد داشتند که به موجب آن می توانستند با کار با اشیایی( مانند مجسمه) که نماینده آنها بود، دوست خود را به جایگاه بالایی ببرند یا دشمن خود را نابود کنند.

نوشته های نفرین اشیای سفالی و بعضی اوقات مجسمه ها بودند که بر روی آنها نام دشمنان یک فرد نوشته می شد و قبل از شکاندن این اشیا یک آیه خوانده می شد. همانطور که این شی نابود می شد دشمنان فرد هم نابود می شدند. لشکرکشی ها و موفقیت های نظامی سنوسرت سوم امنیت مصریان را تضمین می کرد ولی مقدار پیدا شده از این اشیا در این دوره نشان می دهد که هرچه مصر امن تر و ثروتمندتر می شد مردم هراس بیشتری نسبت به از دست دادن پیدا می کردند. واقع گرایی ادبیات پادشاهی جدید را می توان به جای نگرانی از زندگی پس از مرگ ایده آل، منعکس کننده نگرانی روزافزون مردم نسبت به زمان حال دانست، زیرا زندگی روزمره آنها راحت تر شده بود و متوجه شده بودند که چیزهای بیشتری برای از دست دادن نسبت به گذشته دارند.

یک نمونه از اینگونه ترس ها در "پاپیروس ایپوور"( پندهای ایپوور) دیده می شود. در این پاپیروس یک کاتب به تلخی راجع به از دست رفتن عصر طلایی و موقعیت نا به سامان حال حاضر ابراز تأسف می کند. اگرچه از پاپیروس ایپوور به عنوان تاریخچه ی مربوط به دوره ی انتقالی اول تعبیر می شد ولی در واقع این ادبیات بیانگر تجربه ی معمول بشری است که در مقابل وضعیت تردید و ترس آرزوی یک عصر طلایی یعنی زمانی که همه چیز زیبا بود را دارد. تصاویر واضح پاپیروس ایپوور به وضوح نشان می دهد که چگونه زمانه تغییر کرده و بدتر شده است که این امر به صورت تحت الفظی به دوره ی انتقالی اول اشاره می کند، ولی این اثر وقتی به عنوان ترس از دست دادن در زمان حال یعنی پادشاهی میانه و یک نوع هرج و مرج که هرکسی باید منتظر آن باشد خوانده می شود بیشتر مفهوم پیدا می کند. نویسنده تمام تلاش خود را می کند تا اطمینان حاصل کند که خواننده واقعیت چنین از دست دادنی را کاملا تجربه و درک کند.

Ipuwer Papyrus
پاپیروس ایپوور
Rijksmuseum van Oudheden, Leiden (CC BY)

این ترس از دست دادن اموال، ثبات اجتماعی- حتی تمامی آنچه یک فرد فقط از آن آگاهی داشت - محبوبیت بیشتر آیین اوزیریس در آبیدوس و افزایش ستایش آمون در تبس را به دنبال داشت. آمون یک خدای بسیار قدرتمند و ترکیبی از جنبه های اولیه ی خدای خورشید رَع و خدای خالق آتوم بود، خدایی که کاهنان آن( مانند کاهنان رَع در قدیم) در نهایت صاحب زمین ها و ثروت بیشتری نسبت به فراعنه ی پادشاهی جدید و در آخر باعث سقوط پادشاهی جدید شدند. اوزیریس که اساسا یک خدای حاصلخیزی بود تبدیل به ارباب و قاضی مردگان شد، ایزدی که تصمیم می گرفت که روح شخص مرده در کجا ابدیت خود را سپری کند، و آیین وی تبدیل به محبوب ترین آیین مصرشد و در آخر با آیین همسر خود ایزیس ادغام شد.

هر دو ایزد وعده ی ثبات در سفر زمینی و زندگی ابدی در زندگی پس از مرگ را به یک فرد می دادند. سنوسرت سوم به شهر آبیدوس یعنی جایی که تصور می شد سر اوزیریس دفن شده است توجه ویژه ای داشت و نمایندگانی را به همراه هدایا برای مجسمه ی اوزیریس به آبیدوس می فرستاد. در این زمان آبیدوس تبدیل به یک شهر ثروتمند، محبوب ترین مکان برای نیایش در تمام مصر و پر طرفدارترین قبرستان شد. مردم تمایل داشتند تا در نزدیکی اوزیریس دفن شوند تا زمانی که در مقابل وی برای قضاوت شدن قرار می گیرند شانس بیشتری برای تحت تأثیر قرار دادن او داشته باشند.

در همین زمان به معبد آمون در کارناک قسمت های جدیدی اضافه می شد. این معبد وقف آمون شده بود، ارباب آسمان و زمین، کسی که به عنوان آمون-رَع معروف شد، پادشاه خدایان مصر. آمون به پیروان خود این اطمینان را می داد که در زمان حیات و ادامه ی هماهنگی (مرگ) از آنها به خوبی مراقبت کند. واقع گرایی آثار ادبی و هنری آن زمان را می توان در تحولات مذهبی آن دوره مشاهده کرد که نوید تداوم ناگسستنی زندگی فعلی فرد را می دادند.

همانطور که زندگی پس از مرگ که انعکاس مستقیم از زندگی شخص بود توسط اوزیریس مدیریت می شد و زندگی کنونی فرد به وسیله ی آمون محافظت می شد، این شخص هیچ دلیلی برای ترس از تغییر نداشت چرا که هیچ موردی برای ترس وجود نداشت. مرگ تنها یک تغییر دیگر در زندگی یک فرد به حساب می آمد نه پایان زندگی. به تصویر کشیدن زندگی پس از مرگ در این زمان به همان اندازه زنده و واقع گرایانه است که صحنه های مشترک زندگی روزمره هستند.

پایان کار سلسله ی دوازدهم

واقع گرایی به حدی گسترش پیدا کرد که سنوسرت سوم با چهره ی واقعی خود به تصویر کشیده شد. درحالیکه مجسمه های فراعنه ی قبلی آنها را جوان ونیرومند نمایش می دهند، مجسمه های سنوسرت سوم واقعی هستند و او را در سن واقعی خود و خسته از مسئولیت های سلطنتی به تصویر کشیده اند. این واقع گرایی در مجسمه های پسر و جانشین وی آمنمهت سوم (1815-1860 ق.م) هم لحاظ شده است و آمنمهت سوم در مجسمه های خود هم به صورت ایده آل و هم واقع بینانه توصیف شده است. آمنمهت سوم هیچگونه پیروزی بزرگ نظامی ایجاد نکرد ولی تقریبا به اندازه ی پدر خود بناهای تاریخی ساخت که یکی از آنها معبد بزرگ وداع در هاوارا است که به عنوان " هزارتو" معروف است. هرودوت ادعا می کند که این هزارتو از تمامی عجایب دنیای باستان با شکوه تر بوده است.

بعد از آمنمهت سوم آمنمهت چهارم ( 1807-1815 ق.م) به تخت نشست و سیاست ها و خط مشی پدرش را ادامه داد. وی پروژه های ساختمانی پدرش را به اتمام رساند و آغاز به کار ساخت پروژه های خود کرد. سفرهای نظامی و تجاری در زمان این فرعون به دفعات انجام شد و تجارت با شهرهای سرزمین شام به ویژه با بیبلوس و جاهای دیگر به اوج خود رسید. سیاست سلطنت همزمان، اگر که دنبال می شده است، باعث انتقال روان قدرت از حاکمی به حاکم دیگر می شد ولی در زمان آمنمهت چهارم این کار انجام نشد چون که وی جانشین ذکور نداشت.

بعد از مرگ وی سلطنت به خواهرش ( یا همسرش) سوبکنفرو ( 1802-1807 ق.م) رسید، در باره ی دوران سلطنت وی اطلاعات کمی در دست می باشد. سوبکنفرو از زمان سلسله ای اولیه اولین زنی است که بر مصر حکومت کرده است مگر اینکه حضور ملکه نیتیکرت( نیتوکریس) از سلسله ی ششم در پادشاهی میانه را یک واقعیت تاریخی در نظر بگیریم. این تردید که نیتوکریس یک ملکه ی افسانه ای است سال ها به قوت خود و حل نشده باقی مانده است ولی امروزه بسیاری از پژوهشگران ( مانند Toby Wilkinson و Barbara Watterson) برخلاف افسانه ای که هرودوت به وجود آورد نیتوکریس را به عنوان یک شخصیت واقعی پذیرفته اند.

از این گذشته، سوبکنفرو قرن ها قبل از هتشپسوت سلطنت کرد، زنی که از وی اغلب به عنوان اولین فرعون زن مصر یاد می شود و با تمام قدرت سلطنتی به عنوان یک مرد حکومت کرد. به نظر می رسد زنی به نام نیثهوتپ ( 3150 ق.م) و زن دیگری به نام مرنیث (3000 ق.م) با نام ها و قدرت خود در زمان سلسله ای اولیه حکومت کردند ولی این ادعاها مورد مناقشه است. احتمالا مرنیث فقط یک نائب السلطنه برای پسر خود فرعون دن بوده است و نیثهوتپ که شهرت وی به عنوان یک پادشاه بیشتر مربوط به شکوه و عظمت مقبره و کتیبه های اوست، احتمالا فقط به عنوان همسرو مادر یک فرعون بزرگ گرامی داشته می شده است.

برخلاف هتشپسوت که مجسمه هایش او را به صورت یک مرد مجسم می کنند، سوبکنفرو به صورت واضح به شکل یک پادشاه زن به تصویر کشیده شده است. وی شهر کروکدیلوپلیس واقع در جنوب هاوارا را به افتخار خدای محافظ شهر یعنی سوبک یا مرمت کرده یا ساخته و نیز پروژه های ساختمانی دیگری را به رسم حاکمان دیگر سلسله ی دوازدهم ساخته است.

زمانی که وی بدون جانشین فوت کرد سلسله ی دوازدهم به پایان رسید و سلسله ی سیزدهم با سلطنت سوبکهوتپ اول ( 1800-1802 ق.م) آغاز شد. سلسله ی دوازدهم قدرتمندترین و موفق ترین سلسله ی پادشاهی میانه است. همانطور که van de Mieroop می نویسد، " به جز دو حاکم آخر سلسله ی دوازدهم بقیه ی حاکم های این سلسله هرم و مجموعه ی وداع ساخته اند و آنها را با تندیس های سلطنتی، مجسمه های با شکوه و اشیایی شبیه به آن پر کرده اند"(102). سلسله ی سیزدهم ثروت و خط مشی های سلسله ی دوازدهم را به ارث برد ولی آنها نتوانستند از این ثروت و سیاست ها به خوبی استفاده کنند.

پایان کار پادشاهی میانه

به طور رسمی سلسله ی سیزدهم از سلسله ی دوازدهم ضعیف تر توصیف شده است و در واقعیت هم همینطور بوده است ولی زمان دقیق آغاز فروپاشی این سلسله مشخص نیست به این دلیل که سوابق تاریخی پراکنده ای از این دوره وجود دارد. برخی از پادشاهان، مانند سوبکهوتپ اول به وضوح در این اسناد تاریخی تأیید شده اند ولی با ادامه ی سلسله ی سیزدهم از تعداد آنها کم می شود. برخی از این پادشاهان تنها در لیست پادشاهان تورین ذکر شده اند، برخی هم در لیست پادشاهان ذکر نشده و فقط در کتیبه ها ذکر شده اند. لیست فراعنه ی مانتو که مورد استفاده ی مصرشناسان است، در زمان سلسله ی سیزدهم ناقص است چرا که مانتو تعداد شصت فرعون سلسله ی سیزدهم را نام می برد که برای 453 سال حکومت کرده اند ولی این غیر ممکن است و پژوهشگران آن را اشتباه می دانند و در واقع این دوره صد و پنجاه و سه سال است ( Van de Mieroop, 107). البته این ادعا که سلسله ی سیزدهم پس از سوبکهوتپ اول به مدت صد و پنجاه سال به طول انجامید نیز احتمالا اشتباه است چرا که هیکسوس ها به عنوان یک قدرت در مصر سفلی در سال 1720 ق.م مستقر شدند و تا سال 1782 ق.م منطقه را تحت کنترل خود داشتند.

Statue of Sobekhotep
مجسمه ی سوبکهوتپ
Osama Shukir Muhammed Amin (Copyright)

به نظر می رسد که سلسله ی سیزدهم خط مشی های پادشاهان سلسله ی دوازدهم را ادامه داده و مصر را متحد نگه داشته است ولی تا آنجا که اسناد و سوابق پراکنده نشان می دهند هیچ کدام از پادشاهان سلسله ی سیزدهم قدرت پادشاهان سلسله ی دوازدهم را نداشتند. نهادهای سیاسی جداگانه در مصر سفلی شروع به ظهور کردند که هیکسوس ها بزرگ ترین آنها بودند و به نظر می رسد که پایتخت ایتچاوی منابعی برای کنترل این نهادها در اختیار نداشته است. مجموعه های وداع، معابد و ستون های سنگی یادبود هنوز هم در این دوره ساخته می شدند و اسناد نشان می دهند که بروکراسی کارآمد سلسله ی دوازدهم هنوز هم پابرجا بوده است ولی جنبش و نیرویی که مصر را در طول سلسله دوازدهم به جلو می راند از بین رفته بود.

مانند جابجایی ازپادشاهی قدیم به دوره انتقالی اول، تغییر از پادشاهی میانه به دوره ی انتقالی دوم هم به عنوان سقوط هرج و مرج توصیف می شود. البته هیچ کدام از این توصیف ها درست نیست. سلسله ی سیزدهم متزلزل شد و یک قدرت نیرومندتر ظهور کرد و جای آن را گرفت. اگرچه اسناد تاریخی مصریان در زمان های بعدی دوره ی هیکسوس ها را به عنوان یک دوره ی تاریک تفسیر می کند ولی اسناد باستانشناسی چیز دیگری می گوید. هیکسوس ها اگرچه بیگانه بودند ولی به دین و فرهنگ مصریان احترام می گذاشتند و بیش از آنچه مورخان بعدی اظهار می کنند به نظر می رسد که برای مصر مفید بوده اند.

دوره ی انتقالی دوم که در آن هیکسوس ها بر مصر حکمرانی کردند، احتمالا برخلاف آنچه که گفته می شود دوره ی تاریکی و هرج و مرج نبوده ولی به اندازه ی پادشاهی میانه هم با شکوه نبوده است. در این زمان قطعا مقداری از فرهنگ مصریان مانند خط هیروگلیف و ظهور خط هیراتیک از بین رفته است. همچنین شواهدی وجود دارد که نشان می دهد دستاوردهای هنری در دوره ی انتقالی دوم کیفیت کمتری داشته اند. پژوهشگران Bob Brier و Hoyt Hobbs در مورد پادشاهی میانه اینگونه می نویسند:

در زمان شکوفایی پادشاهی میانه، زبان مصریان به درجه ای از ظرافت دست پیدا کرد به طوریکه پایه و اساسی برای آثار منثور بی نظیری در مصر باستان شد. هنر به یک واقع گرایی موزون رسید به طوریکه برای اولین بار چهره های فراعنه به جای اینکه به صورت اغراق شده به تصویر کشیده شوند با چین و چروک دوران پیری به تصویر کشیده می شدند. ابنیه، اگرچه به بزرگی پادشاهی قدیم نبودند، با ظرافتی ساخته شدند که نمونه ی آن وجود ندارد. در این زمان مصر به سودان لشکرکشی نظامی سنگینی انجام داد و این تهاجم ها بعدا در خاورمیانه گسترش یافت. حتی هزار سال بعد از این زمان، مصریان به پادشاهی میانه به عنوان یک عصر با شکوه نگاه می کنند.(25)

ترس از دست دادن که در متون پادشاهی میانه آشکار بود با انحلال سلسله سیزدهم و آمدن دوره دیگری از اختلاف و تردید به وقوع پیوست. نویسندگان متأخر مصری، پادشاهی میانه را با بی قانونی فرضی قبل و بعد از آن در تضاد قرار داده و آن را عصر طلایی می دانند. دستاوردهای آن دوره، به ویژه سلسله ی دوازدهم، غیرقابل انکار است و توانست فرهنگ مصر باستان را تا پایان تاریخ آن به اوج برساند.

حذف آگهی ها
آگهی ها

دربارۀ مترجم

Rihanna Ahmadi
من علاقه مند به مصرشناسی هستم. بیش از پانزده سال است که در زمینه ی مصرشناسی مطالعه می کنم. یکی از کتاب های مورد علاقه ی من در این زمینه کتاب درآمدی بر باستانشناسی مصرباستان نوشته ی کاترین ای. بارد است.

دربارۀ نویسنده

Joshua J. Mark
جاشوا ج. مارک از بنیانگذاران «دانشنامۀ تاریخ جهان» و مدیر بخش محتوای سایت است. او استاد سابق «کالج مِریست» (نیویورک) بوده و در آنجا تاریخ، فلسفه، ادبیات، و نویسندگی تدریس کرده است. جاشوا سفرهای زیادی رفته و مدتی در یونان و آلمان زندگی کرده است.

ارجاع به این مطلب

منبع نویسی به سبک اِی پی اِی

Mark, J. J. (2016, October 04). پادشاهی میانه ی مصر باستان [Middle Kingdom of Egypt]. (R. Ahmadi, مترجم). World History Encyclopedia. برگرفته از https://www.worldhistory.org/trans/fa/1-15057/

منبع نویسی به سبک شیکاگ

Mark, Joshua J.. "پادشاهی میانه ی مصر باستان." ترجمه شده توسط Rihanna Ahmadi. World History Encyclopedia. تاریخ آخرین تغیی October 04, 2016. https://www.worldhistory.org/trans/fa/1-15057/.

منبع نویسی به سبک اِم اِل اِی

Mark, Joshua J.. "پادشاهی میانه ی مصر باستان." ترجمه شده توسط Rihanna Ahmadi. World History Encyclopedia. World History Encyclopedia, 04 Oct 2016. پایگاه اینترنتی. 06 Oct 2024.